سلام

سلاااااام

راسنش من یه کانال داشتم که با وضع تلگ رام پرید.البته نصفه نیمه پریده.ان شاا.. درستش میکنم.فعلا اینجا میامو مینویسم.البته اینجانب کنکوری سال دوم ام و باید زیاد فغالیت خیلیییییی زیادی در فضا ی مجازی نداشته باشم ولیییی خوووووووووووب کی گوش میکنه.


اینجا نمیدونم قراره مثل کانالم بره جلو یا نه.تو کانالم حالمو مینوشتم.از درد از خاطرات مینویشتم.برای خودم.احتمالا اینجا یکم فضاش چندبعدی تر باشه. از افکارمم بنویسم.

خلاصه که قراره بشه دفتر خاطراتم.






۱۵:۳۳

سالیکه گذشت

سالیکه گذشت

مینویسم که خودم یادم بمونه.

سالیکه گذشت سال متفاوتی بود برام.احساس میکنم هر لحظش بزرک شدم و قد کشیدم.رشد کردم البته با درد.با خفگی.با اشک

هیچ یادم نمیره با استیصال تمام چجوری به اون بالا سری التماس میکردم که تموم شه.که یه معجزه یه تحول.

شبایی که سرمو تو بالشت فشار میدادم و نفس نمیکشیدم تا از حس خفگی توی روحم یکم کم بشه و چشایی که ناخوداگاه خیس خیس میشدن.اشکایی که تمام پهنای ضورتمو خیس میکردن.

اهنگایی که همش پلی بود.همش میخوندن.

مبینا ی عزیزم که همیشه کنارم بود.خواهری که از خواهر نداشتم بهم نزدیک تر بود.ویسایی که با اشک براش میفرستادم.

ولی  بلاخره من ادم توداری ام

حتی مبینا ام از عمق فاجعه خبر نداشت.

این روزا تمام زمستون 96 منو پر کردن فروردین و اردیبهشت 97 یکم بهتر بود ولی بازم غم تو ی روحم زنده بود ووووولی من گفتم که باید بلند شم.

بلند شدم چون حسرت رتبه افتضاح پارسالم هنوز زیر دندونام بود.

یعنی میخواستم بلند شم.شعی میکردم تغییر بدم خودمو.تمومش کنم این حس لعنتیرو. فقط خدا به دادم رسید چون من توی مرداب خود ساخته خودم داشتم غرق میشدم.

 

 

الان نمیگم که کاملا اتبدیل ببه یده ال خودمم شدم ولی الان نزدیکم.راستش اگه این خابالویی من یکم کمرنگ تر شه و سه هفته رو ایده ال ترین ورزن خودم باشم میتونم به رتبه دو رقمی فکر کنم. میتونم به پزشکی فکر کنم هرچند چند وقتیه دگ جذاب نیست برام.indecision

 

 

پ ن:هیچ وقت حس خفگیم رو فراموش نمیکنم.لحظه هایی که نفس کشیدن خیلی برام سخت شده بد.

حال من رو دقیقا امیر عباس گلاب اول با اهنگ گونه و بعد با اهنگ بازم رفت به خوبی بیان میکرد.جوری که به مبینا گفتم این انگار زندگی منو توی این روزا داره میخونه.

 

 

 

 

 

۱۸:۱۲

تیغ و امید

واقعییت اینه زندگی  خیلی سخت شده.حیلیییییی. الان فقط دوتا دلیل به ذهنم مبرسه که باعث بشه که امید داشته باشیم و لبخند بزنیم.

یکیش اینکه پایان شب سیاه سپیده به و یکی اینکه پوست کلفت شدیم.

هر چند این پوست کلفتی از درد و عمق تلخی چیز زیادی رو کم نمیکنه. ولی میشه گفت خیللللللللللیییی پوست کلفت شدیم.

اما با همه ااینکه چافو به استخونمون رسیده اما ما خدایی رو داریم که همیشه از مشکلاتمون کم کرده و نوید روزای خوبو داده.

برای همین من

هنوزززززززم تهران برام شهر ارزوهامه         شهر دوست داشتنی           شاید همون سرزمین عجایبی که یه روزی الیس خودشو توش دید.

من با همه ی اینا بازم عاشق تهران ام و باید براش تلاش کنم که روزی بهش برسم.روزی که نه منظوزم این مهر ماهه.


تا صبح میتونم از شهر رویاهام   و اینده ای که میخوام داشته باشم بگم.تا خود صبح


داشتم میگقتم زندگی سخت شده و بعضی وقتا عین چند دقیقه پیش باخودم گفتم چقدر سیاه شده زندگی کردن ولی بعدش باز یاد ارزوهام افتادمو گفتم من برای خودم باید بجنگم.


۰۰:۲۶

هذا من فضل ربی

روزایی دارن تند تند میگذرن که حتی تو تحمل کردنشون شک داشتم ولی الان بیشتر از 7 ماه ازشون گدشته و تقریبا یک ماه دگ مونده ازش.دارم به پارسال فکر میکنم.روزای اردیبهشت خرداد پارسال.خیلی اوضاعش بد بود.همه فکرم رفتن بود و توی افسزدگی تمام داشتم بسر میبردم.بزرگتزین تناقض بود.اینکه هم باور داشتم که میرم هم اضلا هیچ اتضویر ذهنی ای از رفتن نداشتم.


درست 25 شهریو غیر ممکن ترین اتفاق برام اتفاق افتاد.

روزا خیلی داره با شتاب میگذره منم اگه تا الانش تحمل کردم فقظ به خاطر فضل خدای مهربونم وگرنه من ادمی نیستم که بتونم تحمل کنم.

هذا من فضل ربی

۱۲:۰۱

بعد مدتی نوشت

سلاممممممممممممم.

ببخشید که نیستم.بلاخره تا کنکور 1 ماه مونده.برام خیلی دعا کنید.


یک سلسله مطالبی رو دارم تو وقت اضافم گوش میدم.عالیههههههههه.یادم باشه حتما خلاصشو بنویسم اینچا.


تلفیق ماه رمضون و درس.چیز باحالیهههههه.

۲۱:۴۰

ماه رمضون مبارک

یادمه چند وقت پیش داشتم از لاک جیغ تا خدارو میدیدم و به این فکر میکردم که چه قدر دور شدم ازین تفکرات.ازین جو (که خیلی هم دوست دارم این جو و حال وهوا رو).یادمه زود رفتم توی کانالم نوشنم یا زهرا جان خانم جان منو برگردون.منو به روزای عالیم برگردون.     امروز روز 4 ام ماه رمضون و من وقتی ساعت 9 شب از لاک جیغ رو میبینم احساس نزدیکی باهاش میکنم.البته که خیلیلیییییییییییییییی دورم از راهم ولی همینشم شکررررررررررررررررر.     

ممنون بانو جان


روزه نماز همه قبول.خیلی قبول.من ادم  خیلی منطقی هستم و هیچ وقت یه کاری رو با اجیار انجام نمیدم مگر دلیل قانع کننده ای برای انجام اون ببینم.من یکمی درمورد دین تحقیق کردم .

الان خیلی راحت میتونم بگم که لذتی که بک روزه دار میچشه رو هیچ کجاااااااااااااا نمیتونه حس کنه کسی که روزه تا به حال نگرقته.البته به شرطی که برای جلب توجه نباشه .


حس و خال ماه رمضون و ماه محرم زوووووووووووووو خیلی زیاد دوست دارم و همیشه ارزو دارم همه ی سال این دوتا ماه فقط نکرار بشن.


بازم میگم یه بار امتحان کنید.لدت روزه خیلی وصف نشدنیه.

 پ ن:من شکمو روز اول  هی وسوسه میشدم برم یه چیزی بخورم ولی یکم که گذشت دگ خوابید وسوسم.الان با خودم میگم چه خوب شد نرقتم چیزی بخورم .



من همین وسوسه رو حین درس خوندن دارم الانم چون وسوسه شدم بلند شدم که یه سزی به اینجا بزنم.اه.خدایا کمک کن که بتونم غلبه کنم.

۱۱:۱۳

ادامه دلنویس ابان

ادما .خیلی از ادما برای فرار از احساس عداب وجدانشون, فرار از حس شکستشون یا هر اخساس بد دگ ای دست به دامن شرایط میشن
.یا به تجربه های غمگین قبلیشون سرک میکشن.اینجوری هم راحت تر غمشونو به دیگران بیان میکنن هم خودشونو قانع
 .منم اینچوری ام.برای فرار از اخساس شکستم هی سرک میکشم به عشقی که چیزی جز درد نداشت واسم
.تا با یاد اوریش درد بکشم تا به خدا راحت تر گله کنم تا یکی رو به جز خودم پیدا کنم که سرش همه کاسه کوسه هارو بشکونم.
ولی راه خیلی خطرناکی انتخاب کردم چون با یاد اوری تو شاید باز هم تویه فراموش شده برام زنده شی.
اونوقت باز من میمیزم.باز محو میشم

۱۸:۰۷

دلنویس ابان

یه وقتایی نوار گذشته رو از نو پلی میکتی.توی یه لخظه به حال و هوای گذشتت قکر میکنی.یه اون به عشقی که سعی کردی فراموشش کنی.
به تمام تلاشاایی که کردی تا از اسارتش خلاص شی فکر میکنی هی فکر میکنی هی بیشتر و بیشتر غرق میشی.تو احساساتت فرو میری.
یادت میاری اون ثانیه های یخزده رو که توی بغلش گم شدی.اون گرمایی که موقع گرفتن دستت بهت زندگی داد.به اون چشمای قهوهایی وقتی نگات میکنن.
اه.چشماش.چشماش.دوتا گلوله ی محصور توی حصار مزه های بلند و سیاه. چشایی که عمق عشق رو توی تمام ثانیه ها میشد دید.
اه ازون چشمای  برق افتاده که وقتی تو بغلش داشتم های های گریه میکردم به چشمای من دوخته شد و همراه من تر   


                   ولی


 .اااااااااماااااااااان 

امااااااااااااان از عشق یکطرقه.عشق محال عشقی که مجنونش خبر از لیلی نداره..


۱۸:۰۳

حال نویس1

19 سالگیمو که به یاد میارم میبینم خییلییییی پر از چالش بود و هست.درسته که هنوز نصفش گذشته ولی خیلییی متفاوت بود.

هنوز یه ماه نگدشته بود که تو اومدی و شدی همه دنیام.تویی که حتی منو ندیده بودی حتی از حضور من خبر نداشتی.

درسته.من وارد یه اقیانوس نا شناخته شدم.احساسای خیلیییییییی غریبه ای رو تجربه کردم.حس های قشنگ ولی وحشت ناک...

با غرق شدن توی رویا ی تو حس ذلت و تحقیر توی من بیشتر میشد.روز به روز من بیشتر درگیر تو میشدم بیشتر توی رویای تو فرومیرقتم و از یه ور دگ عقل سلیمم بیشتر بیدار میشد.بیشتر بهم تلنگر میزد.رسیدن به تو,من و تو شدن,ازون اتقاقایی بود که کاملا از اراده ی من خارج بود و فقط قسمت میتونست قدمی براش برداره.

من نباید تورو ادامه میدادم چون به جنون مطلق میرسیدم.شاهد ماجرا مبینا(رفیق گرمابه گلستانم)است.فقط اون و خدای بالاسرم خبرداشتن.اون ذره ذره دیونگی منو دید.

از یه جا گفتم بسه.بسههههههه.قکر کردن بسه.عشق بسه.از اول بهمن 96 بیرونت کردم.از قلبم از فکرم ولی خدا میدونه که تا همین چند وقت پیش هی بهم سر میزدی.حیلی سخت بود. فقط خدا کمک کرد.


الانم که دارم برای کنکور 8 ام اماده میشم.یکمی چندروزه بد خوندم ولی امید دارم.خیلییییییییی.


۱۸:۵۶

غم

   وقتی دلت از همه میگیره

      همه ناکامی های زندگیت همه شکست ها همه ی زخمات میاد جلو چشمات.

هر زخمی که یه روز بوده  خوب شده یه دفعه سر باز میکنه و میسوزوننت.مچالت میکنن.   اونوقت تو میمونی و یه عالمه ناکامی که توی یه لحظه زندگیشون میکنی.تو یه لحظه بوشون میکنی.      ارون لحظه تا مسلط شدن یه خودت از همه مینالی.از خدا گلایه میکنی.فکر خودکشی میزنه بهت.     

الانم ازون لحظه ها بود که گذشت و به خودم اومدم. 

۱۸:۲۵

ابان نویس

ابان دخت

سلاممممم.
من ابان دخت هستم.اینجا یکی از اون فضا هایت که میخوام نظرمو دلنوشته هامو زندگیمو به اشتراک بذارم.
انشاالله تابسنون ادرس کانال و اینستاگرم هم میذارم.
ممنون میشم نظر بذارید و منو از حضور خودتون مطلع کنید
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan