سالیکه گذشت

سالیکه گذشت

مینویسم که خودم یادم بمونه.

سالیکه گذشت سال متفاوتی بود برام.احساس میکنم هر لحظش بزرک شدم و قد کشیدم.رشد کردم البته با درد.با خفگی.با اشک

هیچ یادم نمیره با استیصال تمام چجوری به اون بالا سری التماس میکردم که تموم شه.که یه معجزه یه تحول.

شبایی که سرمو تو بالشت فشار میدادم و نفس نمیکشیدم تا از حس خفگی توی روحم یکم کم بشه و چشایی که ناخوداگاه خیس خیس میشدن.اشکایی که تمام پهنای ضورتمو خیس میکردن.

اهنگایی که همش پلی بود.همش میخوندن.

مبینا ی عزیزم که همیشه کنارم بود.خواهری که از خواهر نداشتم بهم نزدیک تر بود.ویسایی که با اشک براش میفرستادم.

ولی  بلاخره من ادم توداری ام

حتی مبینا ام از عمق فاجعه خبر نداشت.

این روزا تمام زمستون 96 منو پر کردن فروردین و اردیبهشت 97 یکم بهتر بود ولی بازم غم تو ی روحم زنده بود ووووولی من گفتم که باید بلند شم.

بلند شدم چون حسرت رتبه افتضاح پارسالم هنوز زیر دندونام بود.

یعنی میخواستم بلند شم.شعی میکردم تغییر بدم خودمو.تمومش کنم این حس لعنتیرو. فقط خدا به دادم رسید چون من توی مرداب خود ساخته خودم داشتم غرق میشدم.

 

 

الان نمیگم که کاملا اتبدیل ببه یده ال خودمم شدم ولی الان نزدیکم.راستش اگه این خابالویی من یکم کمرنگ تر شه و سه هفته رو ایده ال ترین ورزن خودم باشم میتونم به رتبه دو رقمی فکر کنم. میتونم به پزشکی فکر کنم هرچند چند وقتیه دگ جذاب نیست برام.indecision

 

 

پ ن:هیچ وقت حس خفگیم رو فراموش نمیکنم.لحظه هایی که نفس کشیدن خیلی برام سخت شده بد.

حال من رو دقیقا امیر عباس گلاب اول با اهنگ گونه و بعد با اهنگ بازم رفت به خوبی بیان میکرد.جوری که به مبینا گفتم این انگار زندگی منو توی این روزا داره میخونه.

 

 

 

 

 

۱۸:۱۲

تیغ و امید

واقعییت اینه زندگی  خیلی سخت شده.حیلیییییی. الان فقط دوتا دلیل به ذهنم مبرسه که باعث بشه که امید داشته باشیم و لبخند بزنیم.

یکیش اینکه پایان شب سیاه سپیده به و یکی اینکه پوست کلفت شدیم.

هر چند این پوست کلفتی از درد و عمق تلخی چیز زیادی رو کم نمیکنه. ولی میشه گفت خیللللللللللیییی پوست کلفت شدیم.

اما با همه ااینکه چافو به استخونمون رسیده اما ما خدایی رو داریم که همیشه از مشکلاتمون کم کرده و نوید روزای خوبو داده.

برای همین من

هنوزززززززم تهران برام شهر ارزوهامه         شهر دوست داشتنی           شاید همون سرزمین عجایبی که یه روزی الیس خودشو توش دید.

من با همه ی اینا بازم عاشق تهران ام و باید براش تلاش کنم که روزی بهش برسم.روزی که نه منظوزم این مهر ماهه.


تا صبح میتونم از شهر رویاهام   و اینده ای که میخوام داشته باشم بگم.تا خود صبح


داشتم میگقتم زندگی سخت شده و بعضی وقتا عین چند دقیقه پیش باخودم گفتم چقدر سیاه شده زندگی کردن ولی بعدش باز یاد ارزوهام افتادمو گفتم من برای خودم باید بجنگم.


۰۰:۲۶

هذا من فضل ربی

روزایی دارن تند تند میگذرن که حتی تو تحمل کردنشون شک داشتم ولی الان بیشتر از 7 ماه ازشون گدشته و تقریبا یک ماه دگ مونده ازش.دارم به پارسال فکر میکنم.روزای اردیبهشت خرداد پارسال.خیلی اوضاعش بد بود.همه فکرم رفتن بود و توی افسزدگی تمام داشتم بسر میبردم.بزرگتزین تناقض بود.اینکه هم باور داشتم که میرم هم اضلا هیچ اتضویر ذهنی ای از رفتن نداشتم.


درست 25 شهریو غیر ممکن ترین اتفاق برام اتفاق افتاد.

روزا خیلی داره با شتاب میگذره منم اگه تا الانش تحمل کردم فقظ به خاطر فضل خدای مهربونم وگرنه من ادمی نیستم که بتونم تحمل کنم.

هذا من فضل ربی

۱۲:۰۱

بعد مدتی نوشت

سلاممممممممممممم.

ببخشید که نیستم.بلاخره تا کنکور 1 ماه مونده.برام خیلی دعا کنید.


یک سلسله مطالبی رو دارم تو وقت اضافم گوش میدم.عالیههههههههه.یادم باشه حتما خلاصشو بنویسم اینچا.


تلفیق ماه رمضون و درس.چیز باحالیهههههه.

۲۱:۴۰

ابان نویس

ابان دخت

سلاممممم.
من ابان دخت هستم.اینجا یکی از اون فضا هایت که میخوام نظرمو دلنوشته هامو زندگیمو به اشتراک بذارم.
انشاالله تابسنون ادرس کانال و اینستاگرم هم میذارم.
ممنون میشم نظر بذارید و منو از حضور خودتون مطلع کنید
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
موضوعات
Designed By Erfan Powered by Bayan